انگشتهائی ازفولاد
در چشمهایش. لایه رقیقی از اضطراب نشسته است. نا آشناه کوتاه قد. توچه در قیاس با جثه زن بس نحيف به چشم میاید. صورت نسبتاً دراز و گونه های بس استخوانی و برجسته. هیبت خشن با و میبخشد. آرواره پائینی قائمه، گوشه دار و سخت، بینی عقابی، چشمهای کوچک سیاه، پس سرصاف پیشانی پر چروک و بغایت پس رفته، و ابروهای ورقلنبیده، سخت گیله مردش می نماید. لبخندی باستیصال بین دندانهای قویش را بوضوع میتوان دید. زن لچ سیاه بسر بارانی کرم بلندی پوشیده است. جورابهای صخیم مشکی اش، با سفیدی کفش های مدل پرستاری که به پا دارد، در تضادند. پاهای زن کوچکند. از پلکان اتوبوس"فرودگاه میرابل" پایین می آیند.
جلو میروم.
- آقای فولادی؟!
با لبخند بازی سوال میکنم
-آ .... جان ...... بله